حلقه صالحین روحانی شهید اسماعیل زاده تسوجی

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ

شرط بندی

زیبایی های طبیعت...


قرار بود اسی وسطی ، یکی از رفقای خفن سالار  ، یه تیم بیاره مسابقه بدیم. میگفت که اهل شرط بندی اند............. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ما هم از شرطی بازی بدمون نمی اومد . چون اون جوری حالش بیشتره ..............


ولی ریسک بود ، درسته بچه های ما آخر فوتسال بودند خصوصا وحید ، ولی اسی یه چپ پای پدر صلواتی بود ، هر چی از وسط زمین شوت میکرد ، طاق دروازه بود. واسه همین بهش میگفتن اسی وسطی.

رفتیم سالن و سریع لباس کندیم و اومدیم.......بازی شروع شد..........

خودمون روکشتیم ولی 7-4 باختیم!! بازی که تموم شد ، دبّه در آوردیم که ما گفته بودیم (چه ببازیم چه ببریم) پول رو نصف نصف پرداخت می کنیم. گناه داره و این حرفا !!!

راستش برا اینکه پول کافی همراه نداشتیم. خدا بگم چی کار کنه این کافی نتی ها و گیم نتی ها رو.

خلاصه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اسی و رفقاش که به این جور پول دادنا عادت نکرده بودن،گفتند میخایید گناه نکنین برید با بچه مثبت های مسجدتون بازی کنید.بعد بازی دعای فرجی هم بخونین. تقبل الله. بچه سوسولهای..........چند تا فحش هم دادند و گفتند ما پول نمیدیم و رفتن که رفتن............!!!!!!!!!!!!!!

حالمون بدجوری گرفته شد.....اعصابمون هم که خورد بود.....اگه همه پول سالن رو ما می دادیم مجبور بودیم تا خونه پیاده بریم چون دیگه پول تاکسی نداشتیم. بعد ازظهر....خسته و کوفته از سالنی که بیرون شهره تا خونه پیاده بیای یعنی: فاجعه...

بالاخره . چاره ای نداشتیم، گفتیم همه پولا رو بریزن بیرون ببینیم چقدر میشه؟ بچه ها شروع کردن به مِن مِن کردن. یواش یواش داشت سرو صدامون سالن رو پر میکرد و مسئله جدی می شد.که مسئول سالن اومد و گفت چه خبرتونه؟

کم خرج ژل مو و فیس فوستون بکنین ، پول تو جیبی کم نیارین . بیاین برین پول سالن حساب شده!!!!!!!!!!!!!!!

برق از کله ام زد بیرون. سالار گفت اسی؟؟!! امکان نداره. مسؤل سالن گفت نه بابا. اون آقا قد بلنده که روپایی میزنه و اشاره کرد به وسط میدون که تایم بعد ما داشتن آماده میشدن.

منم نیگا کردم ،نشناختمش . وقتی دیدم هیش کی نشناخته مصادره به مطلوب کردم و بهشون گفتم بریم بچه ها از دانشجوهای بابامه. پسر خوبیه.

جالبه یارو خودش هم شنید ولی به رو خودش نیاورد!!!!!!!!!!!!!!!!.  

خلاصه اینجوری خلاص شدیم از ضایع شدن و یه ساعت پیاده روی   .......................

غروبی توی محل تکیه داده بودم به صندوق صدقه و تماشا می کردم به زیبایی های طبیعت !!!!! (نوه های مهین خانم ، مهسا و پریا ) که به زور حامد یکی از بچه مثبت های محله ، رفتیم نماز جماعت مسجد. نمی رفتم ها . یعنی خسته بودم و حال نداشتم . گفت یه روحانی جوون باحال اومده تبلیغ، خیلی بامرامه ، نمازه رو  طولش نمی ده و تند تند میخونه. خلاصه منم گفتم باشه ، کی حال داره بعدا فرادی نماز بخونه ،  بریم بچسبونیم به حاج آقا دیگه!!!!!!!!!!!!!!! حامد گفت تو آدم نمی شی و رفتیم.............................

نماز که تموم شد، بیرون اومدنی یه دستی اومد رو شونه ام و صدایی گفت: رونالدو !! جنبه نداری خُب شرط بندی نکن دیگه. جلدی برگشتم. باور نمیکنین امام جماعت جوان مسجد بود، آره همون پسر قدبلنده فوتسال که پول سالن روهم حساب کرده بود. نگو با بچه های ستاد اومده بودند، فوتسال برا نشاط و صفا سیتی .

خلاصه اینجوری آشنایی ما شروع شد . یه کم که صحبت کردیم دیدم مدرسه خودمون درس خونده . نمونه بوده و سوم دبیرستان ول کرده رفته طلبه شده. رفتم تو نخش که چرا اینکارو کردی؟ یه چیزایی گفت شبیه حرفای سلمان شده بلوغ. بعلاوه سربازی امام زمان (ع)  و تکلیف واین حرفا. گفت الان مملکت توی علوم دیگه پزشکی ، مهندسی ، هسته ای ، نانو و..... سایر شاخه ها ، شکر خدا نیرو کم نداره. ولی در حوزه تربیتی و علوم انسانی و شناسوندن دین فطری یه نسل جدید خیلی کم کار شده و گفت که احساس تکلیف کرده و.... یه چیزایی که منم مثل آقای برادری  فقط سرمو تکون دادم.

القصه صحبت های ما از احکام ساده حرمت شرط بندی دم گرفت و تا اینکه بعد چند ماه کل دید من به دین و خدا و همه چی عوض شد. و خیلی خیلی از مشکلات ، اون موقع حاج آقا برامون توضیح میداد و حل میکرد. خدا حفظش کنه و امثالشو  زیاد کنه. (گاهی دلم برای زیبایی های طبیعت !!!!!می سوزه، که هنوز منتظر من هستند و براشون دعا می کنم .خدا رو چی دیدی، شاید به یکیشون رسیدم .........................)

متن ارسالی از دوست عزیزمان احسان برادری (بلوغ)



نوشته شده توسط حلقه تربیتی شهید اسماعیل زاده تسوجی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
حلقه صالحین روحانی شهید اسماعیل زاده تسوجی
تبلیغات
كد لوگوي ما

کد لوگوی ما

گلشن راز

کانون فرهنگی حضرت ابوالفضل

پایگاه آموزشی صالحین خیبری

پیوندها

شرط بندی

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ

زیبایی های طبیعت...


قرار بود اسی وسطی ، یکی از رفقای خفن سالار  ، یه تیم بیاره مسابقه بدیم. میگفت که اهل شرط بندی اند............. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ما هم از شرطی بازی بدمون نمی اومد . چون اون جوری حالش بیشتره ..............


ولی ریسک بود ، درسته بچه های ما آخر فوتسال بودند خصوصا وحید ، ولی اسی یه چپ پای پدر صلواتی بود ، هر چی از وسط زمین شوت میکرد ، طاق دروازه بود. واسه همین بهش میگفتن اسی وسطی.

رفتیم سالن و سریع لباس کندیم و اومدیم.......بازی شروع شد..........

خودمون روکشتیم ولی 7-4 باختیم!! بازی که تموم شد ، دبّه در آوردیم که ما گفته بودیم (چه ببازیم چه ببریم) پول رو نصف نصف پرداخت می کنیم. گناه داره و این حرفا !!!

راستش برا اینکه پول کافی همراه نداشتیم. خدا بگم چی کار کنه این کافی نتی ها و گیم نتی ها رو.

خلاصه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اسی و رفقاش که به این جور پول دادنا عادت نکرده بودن،گفتند میخایید گناه نکنین برید با بچه مثبت های مسجدتون بازی کنید.بعد بازی دعای فرجی هم بخونین. تقبل الله. بچه سوسولهای..........چند تا فحش هم دادند و گفتند ما پول نمیدیم و رفتن که رفتن............!!!!!!!!!!!!!!

حالمون بدجوری گرفته شد.....اعصابمون هم که خورد بود.....اگه همه پول سالن رو ما می دادیم مجبور بودیم تا خونه پیاده بریم چون دیگه پول تاکسی نداشتیم. بعد ازظهر....خسته و کوفته از سالنی که بیرون شهره تا خونه پیاده بیای یعنی: فاجعه...

بالاخره . چاره ای نداشتیم، گفتیم همه پولا رو بریزن بیرون ببینیم چقدر میشه؟ بچه ها شروع کردن به مِن مِن کردن. یواش یواش داشت سرو صدامون سالن رو پر میکرد و مسئله جدی می شد.که مسئول سالن اومد و گفت چه خبرتونه؟

کم خرج ژل مو و فیس فوستون بکنین ، پول تو جیبی کم نیارین . بیاین برین پول سالن حساب شده!!!!!!!!!!!!!!!

برق از کله ام زد بیرون. سالار گفت اسی؟؟!! امکان نداره. مسؤل سالن گفت نه بابا. اون آقا قد بلنده که روپایی میزنه و اشاره کرد به وسط میدون که تایم بعد ما داشتن آماده میشدن.

منم نیگا کردم ،نشناختمش . وقتی دیدم هیش کی نشناخته مصادره به مطلوب کردم و بهشون گفتم بریم بچه ها از دانشجوهای بابامه. پسر خوبیه.

جالبه یارو خودش هم شنید ولی به رو خودش نیاورد!!!!!!!!!!!!!!!!.  

خلاصه اینجوری خلاص شدیم از ضایع شدن و یه ساعت پیاده روی   .......................

غروبی توی محل تکیه داده بودم به صندوق صدقه و تماشا می کردم به زیبایی های طبیعت !!!!! (نوه های مهین خانم ، مهسا و پریا ) که به زور حامد یکی از بچه مثبت های محله ، رفتیم نماز جماعت مسجد. نمی رفتم ها . یعنی خسته بودم و حال نداشتم . گفت یه روحانی جوون باحال اومده تبلیغ، خیلی بامرامه ، نمازه رو  طولش نمی ده و تند تند میخونه. خلاصه منم گفتم باشه ، کی حال داره بعدا فرادی نماز بخونه ،  بریم بچسبونیم به حاج آقا دیگه!!!!!!!!!!!!!!! حامد گفت تو آدم نمی شی و رفتیم.............................

نماز که تموم شد، بیرون اومدنی یه دستی اومد رو شونه ام و صدایی گفت: رونالدو !! جنبه نداری خُب شرط بندی نکن دیگه. جلدی برگشتم. باور نمیکنین امام جماعت جوان مسجد بود، آره همون پسر قدبلنده فوتسال که پول سالن روهم حساب کرده بود. نگو با بچه های ستاد اومده بودند، فوتسال برا نشاط و صفا سیتی .

خلاصه اینجوری آشنایی ما شروع شد . یه کم که صحبت کردیم دیدم مدرسه خودمون درس خونده . نمونه بوده و سوم دبیرستان ول کرده رفته طلبه شده. رفتم تو نخش که چرا اینکارو کردی؟ یه چیزایی گفت شبیه حرفای سلمان شده بلوغ. بعلاوه سربازی امام زمان (ع)  و تکلیف واین حرفا. گفت الان مملکت توی علوم دیگه پزشکی ، مهندسی ، هسته ای ، نانو و..... سایر شاخه ها ، شکر خدا نیرو کم نداره. ولی در حوزه تربیتی و علوم انسانی و شناسوندن دین فطری یه نسل جدید خیلی کم کار شده و گفت که احساس تکلیف کرده و.... یه چیزایی که منم مثل آقای برادری  فقط سرمو تکون دادم.

القصه صحبت های ما از احکام ساده حرمت شرط بندی دم گرفت و تا اینکه بعد چند ماه کل دید من به دین و خدا و همه چی عوض شد. و خیلی خیلی از مشکلات ، اون موقع حاج آقا برامون توضیح میداد و حل میکرد. خدا حفظش کنه و امثالشو  زیاد کنه. (گاهی دلم برای زیبایی های طبیعت !!!!!می سوزه، که هنوز منتظر من هستند و براشون دعا می کنم .خدا رو چی دیدی، شاید به یکیشون رسیدم .........................)

متن ارسالی از دوست عزیزمان احسان برادری (بلوغ)

۹۲/۰۹/۲۷ موافقین ۴ مخالفین ۰
حلقه تربیتی شهید اسماعیل زاده تسوجی

شرط بندی

فوتسال

نظرات (۴)

با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو کتمان مکن که سر به فلک میزند امید از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو باور مکن ز محبس تقدیر آمدی از جلوه های عالم پیدا سخن بگو دیگر مترس از خطر پنجه های موج چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو هستی شمیم عطر نفس های عشق بود از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.
پاسخ:
سلام
به به
خیلی جالب بود
ممنون
۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۰:۴۹ سفره صلوات
سلام بزرگوار،ممنون از لطفتون
ممنون که دعوت منو پذیرفتید.
اجرتون با صاحب این هفته سفره صلوات، خانوم رقیه (س)
۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۸:۲۸ مسعود انصاری
سلام علیکم
جالب بود
متاسفانه شبیه این روحانی جوان زیاد نداریم که حوصله کار تربیتی داشته باشن
خدا زیادشون کنه ان شاء الله
پاسخ:
سلام
ممنون

۰۱ دی ۹۲ ، ۱۳:۳۰ آنتی زیون
سلام
خیلی جالب بود .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی